Feeds:
نوشته
دیدگاه

اپیدمی هم-وابستگی

تا به حال در بین ما دگـــرباشان افرادی را دیده اید که با وجود یک طرف بودن رابطه شان هر کاری می کنند تا آن را حفظ کنند؟ کسانی که با وجود بدرفتاری ها و بی تمایلی طرف مقابل همچنان امیدوار هستند و از هیچ حربه ای برای جلب نظر مساعد او دریغ نمی کنند؟ تا حالا در رابطه ای بوده اید که بیشتر از طرف مقابلتان برای حفظ رابطه تلاش کرده اید و با اینکه می دانستید طرف مقابلتان رفتار خوبی ندارد یا برای شما مناسب نیست همیشه امیدوار بوده اید تا رفتارش را تغییر دهد؟ تا به حال شده تعجب کنید که چرا همیشه مجذوب آدم ها و رابطه های «بد» می شوید؟

یکی از شایع ترین مشکلاتی که در روابط بین ما همجنسگـرایان (و همچنین دگرجنسـگرایان) وجود دارد و گاهن با عشق هم اشتباه گرفته می شود حالتی است که در روانشناسی به آن co-dependency یا «هم-وابستگی» می گویند. هم-وابستگی معنی گسترده ای دارد ولی به طور خلاصه میشود آن را این گونه تعریف کرد: تمرکز بسیار زیاد بر روی فرد دیگری (کسی که بهش علاقه داریم) که با رفتارهای مخربش شما را تحت تاثیر قرار می دهد ولی شما همچنان سعی دارید تا با روش های مختلف او را کنترل کنید و تغییر دهید. هم-وابستگی یک نوع  obsession خطرناک است ولی اینقدر در روابط ما زیاد است که ممکن است برای خیلی ها کاملن طبیعی جلوه کند. اگر تا به حال یک نمونه رابطه هم-وابسته را تجربه کرده باشید با درد و رنجی که این رابطه به روح و روان انسان وارد می کند مطلع هستید، ولی ماهیت این نوع روابط به گونه ای است که با وجود درد و رنج زیاد ترک کردن رابطه بسیار سخت خواهد بود. به احتمال زیاد اکثر ما تجربه چنین رابطه ای را به گونه ای داشته ایم. فرد codependent یا «هم-وابسته»، تمام فکر و انرژی اش به جای اینکه بر روی خودش باشد بر روی بوی فرنـدش یا شخصی که به آن علاقه دارد متمرکز است و همیشه تمام سعی اش را می کند تا هرطور که شده است او را راضی کند. تعادلی که در یک رابطه دو نفره و متقابل باید وجود داشته باشد در چنین رابطه ای وجود ندارد. شخص هم-وابسته بیشتر از سهم خودش برای رابطه اش وقت و انرژی می گذارد و در همه حالات اوست که هوای طرف مقابلش را دارد و مواظب است که ناراحت نشود. در طول زمان این نوع رابطه به تدریج بدتر می شود و حالت اعتیاد گونه هم-وابستگی نیز افزایش می یابد. هم-وابستگی یک نوع جنگ با «خود» است که قابلیت دوست داشتن و اعتماد کردن به خودمان را از ما سلب می کند.

کسی که هم-وابسته است در کودکی در خانواده ای رشد کرده است که نیازهای احساسی اش برآورده نشده است. کودک در خانواده از گرفتن محبت و توجه و حس مهم بودن توسط والدینش محروم بوده است و نیازهایش تامین نشده است. بنابراین در پروسه رشد کردن، کودک همواره این حس را داشته است که نیازهای او مهم نیستند و کم کم حتی نیازهای خود را فراموش می کند. کودک همواره تلاش می کند تا توجه والدینش را جلب کند تا به نیازهایش پاسخ داده شود تا جایی که دیگر ناامید شده و این تلاش بی ثمر را رها می کند. حالا وقتی همان کودک بزرگ می شود همچنان جذب آدمهایی با الگوی رفتاری پدر و مادرش در دوران کودکی می شود. افرادی که از لحاظ عاطفی خاموش، یا اصطلاحن emotionally unavailable هستند. جذب فردی می شود که بتواند مانند دوران کودکی همواره تلاش کنند و تلاش کند و تلاش کند تا نهایتن آن چیزی را که مد نظرش است یعنی مقداری عشق و محبت از او دریافت کند.

فردی که به او علاقه مند باشد و رفتاری محبت آمیز و پایدار داشته باشد برای فرد هم-وابسته جذاب نیست و به نظرش کسل کننده می آید. به دنبال کمبود محبت و عاطفه ای که فرد هم-وابسته در کودکی داشته است، در بزرگسالی و در روابطش هم همیشه تلاش می کند به فرد مقابل محبت کند، نظر او را جلب کند، او را خوشحال کند تا نیازهای خود را به این شکل برطرف نماید.

اثرات چنین رابطه ای در دراز مدت وحشتناک است. فرد هم-وابسته در طول زمان نوعی اعتیاد به این روابط دردناک و ناسالم پیدا می کند و در روابط آینده اش هم این الگوی روابط بیمارگونه را اجرا می کند. درد و غم روحی برایش به نوعی ارزش تبدیل می شود و به آن عادت می کند و تصورش از یک رابطه خوب همین روابط دردناکی می شود که تجربه می کند. افراد هم-وابسته همواره جذب افرادی می شوند که آنها را رد می کنند و نمی پذیرند  یا از آنها سوء استفاده می کنند. این روبط ناسالم تا جایی ادامه پیدا می کند که برای شخص هم-وابسته غیر قابل تحمل می شود ولی حتی در این مرحله هم ترک این رابطه برای فرد هم-وابسته سخت است. چون فکر می کند به اندازه کافی تلاش نکرده است و خوب نبوده است! به خاطر ماهیت دردناک و رنج آور این نوع روابط فرد هم وابسته به جای اینکه واقعیت رابطه را ببیند اکثر مواقع به رویایی که از این رابطه در ذهن خود دارد پناه می برد. رویایی که در آن طرف مقابل نهایتن تغییر کرده است و مطابق میل او شده است.

فرد هم-وابسته به تنهایی نمی تواند احساس کامل بودن و خوشبختی بکند و همیشه این احساس کامل بودن و خوشبخت بودن را فرد دیگری جستجو می کند و هر کاری، هر کاری! برای حفظ رابطه اش و خوشنود کردن فرد مقابل میکند تا جایی که زندگی شخصی خودش به خطر می افتد و ارزشش را برایش از دست می دهد. فرد هم-وابسته از طرد و ترک شدن و تنها ماندن فوق العاده می ترسد. همان ترک شدن و تنها ماندنی که در دوران کودکی تجربه کرده است. افراد هم وابسته در روابطشان بیشتر از سهم خود مسئولیت را به عهده می گیرند ولی با اینحال در صورت وجود مشکلی باز هم خود را ملامت می کنند و احساس گناه دارند.

در حالیکه آن محبت و عشق و نیازی که فرد هم-وابسته نیاز دارد در این نوع رابطه یافت نمی شود ولی فردی که دچار هم-وابستگی است همیشه منتظر می ماند و امیدوار است و بیشتر تلاش میکند تا فرد مقابل را راضی و خوشحال کند. در عین حال فرد هم وابسته به شدت محتاج این است که رابطه را تحت کنترل خود داشته باشد و این تلاش بی وقفه برای کنترل فرد مقابل و رابطه اش را تحت عناوینی مثل «کمک کردن» مخفی میکنند. نکته قابل توجه و جالب این است که افراد هم وابسته به سبب سابقه بدی که در دوران کودکی داشته اند به طور ناخودآگاه از ایجاد رابطه عاطفی با شخص دیگر می ترسند، ولی به طور مداوم به دنبال پیدا کردن یک رابطه عاطفی برای خوشان هستند و از این رابطه به آن رابطه می پرند. افراد هم وابسته از ترک شدن وحشت دارند و به همین علت همواره عصبانیت زیادی را تحمل می کنند. فرد هم وابسته وقتی که در رابطه ای نباشد احساس تهی بودن و بی ارزش بودن می کند. به واسطه حضور در یک رابطه است که می تواند به احساس کامل بودن برسد. اعتماد به نفس این افراد اغلب پایین تر از حدی است که به نظر می رسد و در درون خود حس می کنند که لیاقت عشق و آرامشی که به دنبال آن می گردند را ندارند.

فرد هم وابسته اغلب جذب فردی می شود که از دید او نیاز به درست شدن و تغییر کردن دارد. اغلب مواقع در رابطه هایی می ماند که برایش آزار دهنده هستند ولی هیچ توجهی به غذاب کشیدن خودش ندارد. علیرغم جستجوی مداومی که فرد هم-وابسته برای پیدا کردن رابطه ای عاشقانه و نزدیک دارد به خاطر نیازهای برآورده نشده اش اغلب مواقع از حضور در یک رابطه واقعن نزدیک و صمیمی عاجز است. برای مخفی کردن این نیاز شدید از دیگران و خودشان، اغلب مواقع از افرادی که علاقه به برقراری ارتباط با آنها دارند دوری می کنند! فرد هم-وابسته تمایل زیادی به افسردگی های دوره ای پیدا می کند تا هیجاناتی که در روابط ناپایدار خود داشته است را دفع کند. شکی نیست که هم-وابستگی می تواند مشکلی جدی و حتی اعتیادی کشنده باشد. متاسفانه در پی تحقیقاتی که در این حوزه انجام شده است مشخص شده است که خیلی از افراد هم وابسته که فکری برای بهبود هم وابستگی خود نمی کنند، برای رفع نیازهایی که هیچ وقت برآورده نمی شود رو به مواد مخدر، نوشیدن افراطی الکل و رفتارهای ریسکی خطرناک می آورند. فرد هم وابسته معمولن خیلی زود و قبل از اینکه نسبت به فرد مقابل شناختی به دست آورد به او وابسته می شود. ممکن است فرد هم وابسته در آن واحد با چند نفر ارتباط عاطفی برقرار کند تا از ریسک تنها گذاشته شدن بکاهد. در واقع هم واستگی نوعی اعتیاد به شمار می رود که باید مورد توجه جدی قرار بگیرد در غیر این صورت فرد هم وابسته همیشه درگیر روابط ناسالم و مخرب باقی می ماند و از تجربه یک رابطه عاطفی لذت بخش محروم می ماند.

در زیر برخی از خصوصیات افراد هم وابسته را لیست وار و خلاصه وار می بینیم:

1- فرد هم وابسته خودش را مسئول تمامی احساسات و رفتارهای طرف مقابل خودش می داند.

2- نیازها و خواسته های پارتنر خودش را مقدم بر خودش می داند و همه توجه و تمرکزش معطوف به برطرف کردن درد و رنج و مشکلات طرف مقابل می شود، به جای اینکه به حل مشکلات خود بپردازد.

3- یکی از وحشتناک ترین اثرهای این گونه روابط این است که فرد هم وابسته برای حفظ رابطه اش به مرور زمان ارزش ها و باورهای ذهنی خودش را از دست می دهد و آنها را با باورهای ذهنی طرف مقابل جایگزین می کند. این اتفاق می تواند به قدری تدریجی باشد که خود فرد هم متوجه آن نشود.

4- فرد هم وابسته تنها در صورت اینکه توسط افراد دیگر دوست داشته شود و تایید شود، احساس خوبی نسبت به خودش دارد. نظرات افراد دیگر برای او مهم تر از نظرات و عقاید خودش هستند.

5- فرد هم-وابسته تمایل زیادی به کنترل کردن پارتنر خودش دارد.

6- تفریحات و سرگمی های خود را کنار می گذارد تا در تفریحات و سرگرمی های دیگران شریک شود.

7- فرد هم وابسته هر کاری برای خوشحال و راضی کردن طرف مقابلش می کند حتی اگر به ناراحتی و عصبانیت خودش بیانجامد.

8- افراد هم وابسته، معمولا احساس افراد دیگر را بسیار بهتر از احساس خود درک کرده و با آن ارتباط برقرار می کنند. تشخیص احساس و نیازهای خودش برایش سخت است.

9- زمانی که فردی برای او کاری انجام دهد یا به او هدیه ای بدهد فرد هم وابسته خجالت زده می شود و در موقعیت سختی قرار می گیرد، حس می کند لیاقت این لطف را ندارد و بیش از حد معمول تشکر می کند!

10- آرزوها و اهداف فرد هم وابسته به هدف ها و آرزوهای پارتنر او وصل است. آینده برای او با حضور پارتنرش معنا دارد.

11- فرد هم وابسته به خاطر ترسی که از ناراحت شدن و عکس العمل طرف مقابل و متعاقبن طرد شدن از جانب او  دارد در بیان عقاید و آرزوها و تمایلاتش، صادق نیست.

12- با تمام شدن یک ارتباط عاطفی، بلافاصله به رابطه دیگری وارد می شود.

13- فرد هم وابسته برخی اوقات از ترفند ترحم به خود یا self-pity استفاده می کند. مظلوم نمایی و برانگیختن حس ترحم طرف مقابل برای او وسایلی هستند تا او را به محبت و عشقی که نیاز دارد برسانند. علت این امر این است که فرد هم وابسته خود را در حالت عادی دوست داشتنی نمی داند.

14- فرد هم وابسته معمولن در ارتباطهای ناخوشایند و آزاردهنده، برای مدت طولانی می ماند و ارتباط را ادامه می دهد و ترک آن برایش سخت است.

15- فرد هم وابسته معمولن بر روی کارها، رفتارها و حرفهایش قضاوت خیلی سخت گیرانه ای دارد و همیشه فکر می کند به اندازه کافی خوب نبوده است و خودش را ملامت می کند.  به عبارتی خودش را نمی تواند همانگونه که هست دوست داشته باشد.
16- چنانچه زمانی را دور از شریک عاطفی اش سپری کند، دچار یک نوع احساس نیاز شدید و اعتیادگونه، خلا و گناه می شود.

17- افراد هم وابسته در دوران رشد، معمولا احساس تنها بودن می کرده اند و از لحاظ عاطفی از خانواده خود دور بوده اند.

18- اعتماد کردن به دیگران در روابط عاطفی برایش مشکل و ترسناک است.

19- دچار درد و خشم پنهانی است که معمولا ریشه در بر آورده نشده نیازهای عاطفی اش در دوران کودکی دارد.

20- برای فرد هم وابسته داشتن یک رابطه عاطفی و جنـــــســـی مانند نیازهای اولیه انسان مثل آب و غذا است.

21- بدون رابطه عاطفی، احساس بی ارزشی و کمبود می کند.

22- فرد هم وابسته تنها به واسطه حضور در یک رابطه عاطفی احساس کامل بودن و دوست داشتنی بودن می کند.

23- گاهی دچار انواع دیگر وسواس و اعتیادها نیز می شود.

24- در هنگام بروز مشکلات، نیاز شدیدی به روابط عاطفی (یا جنســـــی) حس می کند و از این ابزارها برای تسکین آلام عاطفی خود استفاده می کند.

25- فرد هم وابسته تمایز گذاشتن بین جذابیت ظاهری و عشق عاجز می باشد و به همین دلیل اغلب درگیر عشق با نگاه اول می شود.

26- تضاد شدید رفتاری که در اوقات تنهایی و زمانهایی که با پارتنرش است وجود دارد می تواند منجر به یک نوع زندگی دوگانه شود.

27- فرد هم وابسته بیش از حد وفادار است حتی اگر حضورش در آن رابطه توجیه ناپذیر و مخرب باشد.

28- فرد هم وابسته در یک رابطه عاطفی سعی می کنند با شریک عاطفی خود همرنگ شده و زندگی و علایق خود را با او هماهنگ کند.

همه خصوصیات بالا در یک نفر مشاهده نمی شود و هر کس ممکن است بسته به شدت همبستگی اش تعداد خاصی از این ویژگی ها را داشته باشد. در بین همجنسگـــرایان موارد زیادی از این نوع روابط هم وابستگی را دیده ام و خودم هم تجربه چنین رابطه ای را به نوعی داشته ام. هر کس ممکن است تا حدی این حالت ها را تجربه کرده باشد. مفهوم هم-وابستگی تنها محدود به روابط عاطفی نمی شود، بلکه تمامی روابط انسانی، خانوادگی و .. را در بر می گیرد و دامنه ای بسیاد فراتر از روابط عاطفی دارد. اولین و مهمترین قدم برای حل هر مشکلی شناخت دقیق آن مشکل است. اگر ما مشکل خود را ندانیم هیچ وقت نمی توانیم آن را برطرف کنیم. ممکن است من نتوانسته باشم آنگونه که دلم می خواست حق مطلب را ادا کرده باشم ولی امیدوارم این پست به درد کسی بخورد. در نت منابع و مطالب بسیار زیادی در این مورد یافت می شود. متاسفانه سایت فارسی به درد بخوری در این زمینه پیدا نکردم ولی خیلی از فروم ها و تالارهای گفتگو در نت هستند که می توانید در آنها عضو شوید و در تجربه ها و مراحل درمانی و روند بهبودی  افراد Codependent دیگر سهیم شوید. جالب اینجاست که روش درمان هم وابستگی الگویی مشابه با درمان اعتیاد به مواد مخدر دارد و نام دیگر هم-وابستگی «اعتیاد به عشق» می باشد. هم وابستگی در واقع نوعی اعتیاد است که اگر می خواهیم از دست آن در روابط آینده مان خلاص شویم و طعم واقعی یک رابطه سالم و پایدار و عاشقانه را بچشیم نیاز است آن را درمان کنیم.

بعضی از منابعی که از آنها برای تهیه این پست استفاده کردم:

لینک یک، لینک دو، لینک سه، لینک چهارم، لینک پنجم، لینک ششم، لینک هفتم، لینک هشتم

دراماکوئین منطقی!

هیچ وقت باورم نمی شد من هم روزی یک وبلاگ بسازم و شروع کنم به نوشتن. نه اینکه وبلاگ نویسی خیلی فرایند پیچیده یا خارق العاده ای باشد. نه، بلکه هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد که به قدری احساس نیاز به ابراز حرفهایم پیدا کنم که دلم بخواهد هرجور شده آنها را در قالب نوشتن در یک وبلاگ پیاده کنم.
من تا یکسال پیش کمتر وبلاگهای دگرباشان را دنبال می کردم. چون اکثر وبلاگهایی که می دیدم محتوایی غمگین و افسرده کننده داشتند و در آنها فقط می توانستی  چند خط شعر و چند تا عکس رومانتیک و .. ببینی. ولی از حدود یک سال پیش که بصورت جدی تر وبلاگهای دگرباشان را دنبال کردم نظرم عوض شد. خوشبختانه در این بین وبلاگ های خیلی خوب و متنوعی وجود دارد. ولی همان معدود وبلاگهای غمگین را هم که می دیدم همیشه موضوعی فکرم را مشغول می کرد که سعی میکنم در این پست نظرم را در این مورد بیان کنم.

من همیشه در نوع ابراز احساساتم سعی می کنم منطقی باشم. دراماکوئین بازی و بروز دادن احساسات به شکل سطحی اش را دوست ندارم. ولی باید اعتراف کنم که آدم احساساتی هستم. مثل خیلی دیگر از همـجنسگرایان. از قوانین بدوی و طرز فکر بسته و متعصب  مردم این کشور هم تا دلتان بخواهد ضربه خورده ام. جنس دردی را که اقلیت ها (به خصوص اقلیت های جنسی) در این کشور متحمل میشوند را می دانم. غم و استیصالی که در نوشته ها و گفته های اکثر همجنسـگرایان موج می زند را چشیده ام و می شناسم. ولی در عین حالی که از این مشکلات همیشه رنجیده ام، لحظه ای نشده است که با خودم نگویم این قبیل احساسات و نحوه ابراز و برخورد با آنها نابود کننده و غیر سازنده است. هرگاه ضربه ای روحی و احساسی من را از پا انداخت با خودم گفتم یک جای کار ایراد دارد. نباید اینطور باشد. یک چیزی در یک جایی در این مسیر که آمده ام اشتباه و غلط است. هرکس با مشکلات اجتناب ناپذیر زندگی اش با یک شیوه ای برخورد میکند. این شیوه می تواند نابودگر یا سازنده باشد. تجربه عنصر آگاهی بخشی است. ولی این خود عنصر تجربه نیست که می تواند به ما در گرفتن تصمیمات منطقی کمک کند، بلکه این آگاهی است که از  تجربه هایمان می توانیم دریافت کنیم. در برخورد با شکست ها و دلخوری هایی که در روابطم داشته ام، همیشه با خودم می گفتم کاش کمی بیشتر می دانستم. حس میکنم یک جای کار می لنگد. من از اطلاعاتی که باید به من داده می شد، ولی نشد ضربه خوردم و می خورم. اطلاعات و تجربه هایی که بعضی از آنها را خودم به قیمت گزافی به دست آورده ام. اگر پدر و مادر یا فرد دیگری که بتواند این دید و آگاهی را بدون تعصب به من آموزش بدهد در زندگیم وجود داشت، من این قیمت گزاف را نمی پرداختم. فکر میکنم حلقه گمشده ای که باعث این استیصال و درماندگی است «دانستن و آگاهی» است. ما هـمجنسگرایان و در دید کلی تر همه مردم ایران با هر گرایشی خیلی از این موضوع ضربه خورده ایم. در کشوری به دنیا آمده و رشد کرده ایم که در آن پیش پا افتاده ترین و ابتدایی ترین مسائلی که دانستن آن حق هر فردی است، تابوهای بزرگی هستند و از موهبت دانستن آنها محروم بوده ایم. به نظر من ریشه خیلی از مشکلاتی که ما همجنسگـراها داریم در همین ندانستن ها پنهان است. متاسفانه در کشوری مثل ایران که اکثر افراد جامعه متعصب، دگم و هوموفوب هستند، صحبت از اطلاع رسانی و آموزش عمومی بیشتر به یک شوخی تلخ و بی مزه می ماند. ولی اگر خود ما هم به فکر خودمان نباشیم و سعی نکنیم «یاد بگیریم» و «بدانیم» تا ابد در این سیکل معیوب و ناسالم می چرخیم و به خودمان و بقیه همجـنسگرایان ضربه می زنیم. خیلی از مشکلات عمده ای که با آنها دست به گریبان هستیم ناشی از زندگی در کشور متحجری  است که همجنسـگرایی را جرم و گناه می داند و نمی توان آنها را در کوتاه مدت حل کرد، ولی خیلی از معضلات دیگری که مثلن در روابطمان با هم داریم را خودمان ایجاد کرده ایم و متوجه نیستیم که با این عدم آگاهی از حقوق خودمان و دیگران، در روابطمان چقدر به خودمان و دیگر هـمجنسگراها آسیب می رسانیم.

2

نمی دانم این مشکل را فقط من دارم یا شما هم مثل من فکر می کنید که زبان فارسی در حوزه روابط عشقی- عاطفی- دوستی- زگزی* و … دچار کمبود شدید عبارات و کلمات مناسب است. شاید یکی از دلایل این فقدان واژه این باشد که در ریشه فرهنگ ایرانی روابطی که خارج از چهارچوب ازدواج هستند اصولن تعریف نشده و غیر متعارف محسوب می شوند.
بطور مثال من هیچ واژه مناسبی در زبان فارسی که بشود به جای Relationship به کار برد به ذهنم نمی رسه. مثلن بگیم من و فلانی با هم رابطه داریم. بعد فورن این انتظار میره که تعریف کنیم چه نوع رابطه ای با هم داریم. حالا جالب اینجاست که تو فرهنگ عامیانه ایران اگر فقط بگید رابطه و هیچ صفت توصیفی بعد از کلمه «رابطه» به کار نبرید یعنی صرفن با فلانی ریختید رو هم و زگز دارید با هم!
یا مثلن برای عبارت move on چی میشه گفت؟ یا بجای همین واژه «دیت کردن» که الان خیلی متداول است و همه ازش استفاده می کنند. در پی این کمبود واژه اکثر افراد ترجیح میدن همان کلمات انگلیسی را استفاده کنند. در این بین ما جماعت همجـنسگرایان عزیز دست به ابتکار تازه ای زده ایم و برحسب نوع نیاز و تقاضا، واژه های بدیع و تازه ساخته و به جامعه عرضه می کنیم! به طور مثال من به خاطر ندارم هیچ جا در زبان انگلیسی عبارت “sex friend” را شنیده باشم و یا در جایی خوانده باشم. این که این عبارت که مثل نقل و نبات در دهان همجنسگـرایان عزیز است از کجا سر و کله اش پیدا شده بر من پوشیده است.

*: زگز معادل همان کلمه-سه-حرفی ممنوعه است. (از ترس پیل تر شدن)

اولش اینجوری بود

میشه وسواس نوشتن اولین پست را با یک کلمه از بین برد;  سلام.